اکرم احمدی

شاعر و نویسنده

اکرم احمدی

شاعر و نویسنده

اکرم احمدی

سلام .من اکرم احمدی با نام هنری قلمدون هستم. این نام هنری را دوست مهربان عزیزم برایم انتخاب کرد . در شهر زیبا و کوهستانی خرم آباد زندگی می کنم. شهری در میانه رشته کوه های بلند که رودی بزرگ در وسط آن جریان دارد و دو دریاچه در دوسوی شهر آن را به بهشتی زیبا مبدل کرده است.
در هشتم تیرماه ۱۳۶۲ درست در دامنه یک کوه بلند در خیابان شریعتی متولد شدم.
کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی دارم و عاشق ادبیات شیرین فارسی هستم.
سر سوزن ذوقی و دستی به قلم دارم.سال هاست به فعالیت آموزشی در عرصه ادبیات فارسی ( داستان نویسی ، شعر ، علوم و فنون ادبی و فارسی در دوره های ابتدایی و دبیرستان و ...) مشغولم.
🌹از اینکه به وبلاگ من آمدید ودست نوشته هایم را می خوانید، تشکر می کنم.🙏
در صورت تمایل به بهره مندی از دوره های حضوری و مجازی نویسندگی و شعر تماس بگیرید.
شماره تماس : 09016616582

نویسندگان

داستان کوتاه: جای خالی مادر

جمعه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۹، ۱۰:۵۶ ب.ظ | اکرم احمدی | ۰ نظر

جای خالی مادر 

احسان زیر آفتاب ۴۰درجه تابستان ایستاده بود تا صاحب خانه برسد.
وقتی از دور او را دید، جلو رفت وبعد از سلام و احوال پرسی گفت: من حاضرم این خونه رو دو برابر قیمت بخرم.
-آخه پسر جون، این خونه کلنگی به چه دردت می خوره؛ چند تا اتاق داره که با یه زمین لرزه آوار میشن.
- من چون تو این خونه بزرگ شدم، گاهی میام سر می زنم. 
- چی بگم، من به همون  قیمت زمینش می فروشم.فردا بیا بنگاه.لحظاتی بعد احسان با آرامشی وصف ناپذیر به داخل خانه آمد‌.
مستاجر ها همه در حیاط بودند وبا محض دیدن احسان به سمتش آمدند و شروع به تشکر کردند.
احسان دقایقی کنار آن ها ماند وبعد به اتاق خودشان رفت.
اتاق مثل همیشه مرتب بود.چادر نماز مادرش را در بدو ورود روی چوب رختی دید، طبق معمول آن را در آغوش گرفت و در حالی که آن را می بویید روی تاقچه لب پنجره نشست.
-بازم نشستی اونجا، بیا پایین الان همسایه ها فکر می کنن داری اونا رو می بینی.
روی میز کوچک گوشه اتاق توری سفید تمیزی پهن شده بود‌ و روی آن سماور نفتی قدیمی بود. روی سماور یک قوری چینی گلدار بود. 
انگار هنوز هم مادرش کنار میز نشسته بود وتسبیح گلی به دستش ذکر می کرد.
چند لحظه یک بار به حیاط نگاهی می انداخت.
- زمستان بود و هوا سرد.
ما در این خانه با دوخانواده دیگر زندگی می کردیم.سهم ما یک اتاق و آشپزخانه بود.
آشمزخانه که نه یک انباری ۴متری که یک گاز و یخچال در خود جای داده بود.
 از وقتی یادم می آید، پدرم نبود.
یعنی زنده بود ولی در زندگی من نبود.
دلم نمی خواهد بگویم ولی واقعیت تلخ است‌.
پدرم دزد بود. دزد.
گهگاهی هم که به ما سر می زد وخرجی به مادرم می داد. مادرم از آن زن هایی بود که به حلال بودن وحرام بودن اهمیت می داد.
ولی چاره ای نداشت؛باید تحمل می کرد.
چون حتی حق کار کردن نداشت.
پدرم یک پایش زندان ویک پایش بیرون زندان بود.
من سر سفره دزدی تا هفت سال بزرگ شدم واین چقدر برای من دردناک بود. سال ها  این طور زندگی کردیم تا وقتی پدرم چند سال حبس خورد ومادر شروع کرد به کار کردن.
مادر فقط باید قند می شکست وبسته بندی می کرد. بهر حال خرج خودش و من را در می آورد.
من تمام سعیم را می کردم که درس بخوانم وبرای خودم کسی باشم.
تمام آرزویم این رود روزی مادرم را به خانه بزرگی با وسایل لوکس ببرم.
ولی مادر دلبسته به دنیا نبود ومدام می گفت"همه باید بریم اونم دست خالی، هرچه وابستگی کمتر، دل کندن راحت تر"
تمام دل بستگی او به دنیا م بودم.
آن قدر درس خواندم تا پزشکی در همان سال اول کنکور قبول شدم در  همان خانه  با همان در آمد!
وقتی شروع به کار کردم سراغ مادر رفتم.ولی بامن نیامد.
چون قرار بود همان سال پدر از زندان بیرون بیاید.
من غرق کار شدم ولی مدام به مادر سر می زدم، خانه ای خریدم ولی مادر حاضر نمی شد با من بیاید.
او به همین زندگی ساده عادت کرده بود. پدرم بعد از سال ها  آزاد شد.
 ولی دوباره همان زندگی قبلی.
مادر پول های او را برمی داشت و خیریه می داد و با پول های من زندگی می کرد و تاروزی که زنده بود در همین خانه ماند.
-مگه نمی گم از پشت پنجره بیا کنار.
برگشتم تا ببینمش، فقط جای خالی او و عطر تنش به جا مانده بود.
اشک هایم را با چادر نمازش پاک کردم ومحکم روی قلبم فشار دادم.
-الهی فدای سادگی وچادرنمازت بشم، چشم میام کنار.
به جای خالی او خیره شدم. گرد وخاک را از روی وسایل پاک کردم و جای خالی او را کنار همان میز کوچک گوشه اتاق بوسیدم.

نویسنده: اکرم احمدی(قلمدون)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی