باران زاده ای تنها
شنبه, ۲۷ مرداد ۱۴۰۳، ۱۱:۱۸ ب.ظ |
قلم |
۰ نظر
من شعله ی فانوسم، جامی ز بلا نوشم
ای ماتم و درد امشب، مهمان تو آغوشم
باران زده ای تنها، من زاده ی جادویم
ای شب، شب بی پروا، آغوش تو را جویم
من کوه پراز دردم، بر قله ی عصیانم
من آتش یخ بسته، در قعر زمستانم
من بی کس و سرگشته، با درد چه محشورم
در پیچ و خم دنیا، من وصله ی ناجورم
در حسرت یک خنده، زخمی شده ای هستم
من هق هق یک گریه، از ساغر غم مستم
شلاق به تن خورده، چشم ودل من سازم
من زنده، ولی مرده، خونین و پر از رازم
اکرم احمدی، کتاب طلوع یک رویا
- ۰۳/۰۵/۲۷