تو را من اولین باری که دیدم


چنان آهوی وحشی من رمیدم


تمام راه دنیا را دویدم


به مهتاب شب دنیا رسیدم


به او گفتم " نمی خواهم تو را آه


دل من یافت ماهش را، در این ماه"


شنید ماه جهان این گفته ها را


کمی خندید و گفت ناگفته ها را


"بدان من از سیاهی پر غبارم


و این نور از شهم، خورشید دارم "


تو هم مجنون یک لیلی نگاری


بگو، نور از کجا کرده ست عاری


سری جنباندم و گفتم به محنت:

"که ماه من ندارد بر تو رغبت


اگر در بند طوفان است و در تب


برای من شکفته در دل شب 


تورا هرگز نبوده عاشقی، ماه


ولی ماه من از عشقم، شده ماه" 

اکرم احمدی

کتاب طلوع یک رویا