کافه ی شعرهایم
در خیابان تو رونق دارد
قهوه ی چشم تو شیرین شده است
فال تنهایی من
ته یک فنجان است
مثل نقشی مبهم
کافه ی شعرهایم
باز خالی شده است
پای میز دل من
تو مثال شب شیدا شده ای
ماه من، غرق تماشا شده ای
روی یک نیمکتی ،ساعت ها
چون شب برفی یلدا شده ای
شیوه چشم تو دیدن دارد.
کافه شعرهایم
پر از آهنگ شده است
با همان ضبط قدیمی بزرگ
که صدایش به تو میماند آه
روی امواج غزلها جاریست
و تن گیتارت
باز چسبیده به آغوش دلم
کافه شعر هایم
چند مریم دارد
روی یک گلدان
که پر از نقش اقاقی ها است
چتی تو اینجا هست
در همین کافه دنج
اکرم احمدی ، کتاب طلوع یک رویا