شنبه, ۱ دی ۱۴۰۳، ۱۱:۵۶ ب.ظ
اکرم احمدی

تو مرا می خوانی،
درشبی پنهانی؟
من در این ثانیه ها
سوی بالین تو، باز
بال وپر می زنم و
مملو از صد بالم
وبه شوق رویت
آشیان می سازم
من در آغوش ابر
با وزش های باد
در خیابان تو
بر درخت احساس
من پر از پروازم
تو مرا می خوانی،
در شبی پنهانی؟
تو به من نزدیکی
با تمام دوری
ولب باغچه ی یادت
من
واله و سرگردان.
غنچه ی شعر من امشب
بهر تو باز شده
خاک احساسم باز
خیس باران شده است
دانه ی مهر بکار
من چه حاصلخیزم
خاک من پر دارد
می پرم با باد
گرد وخاکی شده ام
روی کفش و پایت
من پر از پروازم
تومرا می خوانی
درشبی پنهانی؟
پیله ام باز شده
شوق پروانگی دارم با تو
عمر یک روزه ی من
شهدچشمان تو را می خواهد
پر پروانگی ام را بگشا
من پر از پروازم
تو مرا می خوانی،
در شبی پنهانی؟
یک کبوتر روی سجاده ی توست
نکند من باشم
زائر بی رمق چشمانت
جفت حوض آبی
حوض پیراهن تو
پر خود می شویم
زائر صحن نگاهت شده ام
وبه رضوان تو می اندیشم
من پراز پروازم
تو مرا می خوانی،
در شبی پنهانی؟
دفتری دارم
بال وپر دارد
بال او شعر وپرش قافیه است
او رسیده
پشت ایوان نگاهت
لب تاقچه چشمانت
شعر من هلهله است
وبه رقص آورده
موج موهایت را
من پر از پروازم
با تو هستم
آیا
تو مرا می خوانی
در شبی پنهانی؟
من پر از پروازم.
اکرم احمدی
۰۳/۱۰/۰۱
۰
۰
اکرم احمدی