آثار اکرم احمدی

شاعر و نویسنده

آثار اکرم احمدی

شاعر و نویسنده

اشعار و داستان های کوتاه اکرم احمدی
سفارش کتاب های اکرم احمدی

۱۱ مطلب در دی ۱۴۰۳ ثبت شده است

غمت اوح شکوفایی

شنبه, ۲۹ دی ۱۴۰۳، ۱۲:۰۶ ق.ظ | اکرم احمدی | ۰ نظر

کتاب قصه ها و الفبا

جمعه, ۲۸ دی ۱۴۰۳، ۱۱:۴۸ ب.ظ | اکرم احمدی | ۰ نظر

کتاب قصه ها و الفبا 

نویسنده : اکرم احمدی 

انتشارات دانای راز 

این کتاب شامل  آموزش حروف الفبا به همراه

تمرین دست ورزی و نگارش و رنگ آمیزی و نقاشی و قصه های کوتاه آموزنده کودکانه است و برای کودکان ۴ تا ۷ سال مناسب می باشد.

جهت سفارش کتاب به صورت عمده و جزئی با شماره 09016616582  تماس بگیرید 

در میکده

دوشنبه, ۱۰ دی ۱۴۰۳، ۰۷:۴۷ ب.ظ | اکرم احمدی | ۰ نظر

"دوش رفتم به در میکده" من چرخ زنان 
در پی دیدن چشم همه شیرین دهنان 
مطرب آمد که چه شده آمده ای صف شکنان؟
در پی جاه و مقامی چو همه راهزنان؟
گفتمش: من پی دلدار زخونین کفنان 
ره این میکده جستم، چو همه کامروان
گفت: پس برخیز برو رقص زنان 
زیر شمشیر بلای همه سیمین بدنان
گفتمش:من و بلا؟! ترس ز نارک بدنان!
گفت:پس دور شو و باش ز پیمان شکنان!

غزل مثنوی
شاعر : اکرم احمدی

تماشایی ترین نقش جهان

يكشنبه, ۲ دی ۱۴۰۳، ۱۲:۰۷ ق.ظ | اکرم احمدی | ۰ نظر

تماشایی ترین نقش جهان است


شعاع نرگس چشم سیاهت


میان بستر گلهای وحشی


تمام بادها، مست نگاهت


در آغوش چمن ها خسته دیدم


تو را همچون گرفتار سرابی


تو را مانند یک پروانه دیدم


میان گلشن اما در حبابی


تو یک آغوش پاک و بوسه ای ناب


تو آن آهو وش شیدای هستی


به غیر از تو چه خواهم از خدا من

مهمان خانه چشمانت

يكشنبه, ۲ دی ۱۴۰۳، ۱۲:۰۲ ق.ظ | اکرم احمدی | ۰ نظر

شبانگاه

بهر دیدار تو

جاده شب را پیمودم

زیر رقص باران

با قدم های شعر

سپیده دم رسیدم

به دهکده روز

اتراق کردم

در مهمان خانه چشمانت

خیس باران اشک بودم و

 محروم از چتر نگاهت

آرزو کردم

صبح تابش مهرت را 

کاش می دانستی

بی تو ،من

محتاج تکه ای نور می گردم

آری من با همان شعاع نور

برایت شبانه خواهم نوشت 

اکرم احمدی

 

من پر از پروازم

شنبه, ۱ دی ۱۴۰۳، ۱۱:۵۶ ب.ظ | اکرم احمدی | ۰ نظر

تو مرا می خوانی،
 درشبی پنهانی؟
 من در این ثانیه ها
سوی بالین تو، باز
بال وپر  می زنم و
 مملو از صد بالم 
وبه شوق رویت
آشیان می سازم 
من در آغوش ابر
با وزش های باد 
در خیابان تو 
بر درخت احساس
من پر از پروازم 

تو مرا می خوانی،
در شبی پنهانی؟
تو به من نزدیکی
با تمام دوری 
ولب باغچه ی یادت 
من
واله و سرگردان. 
غنچه ی شعر من امشب 
بهر تو باز شده 
خاک احساسم باز
خیس باران شده است
دانه ی مهر بکار
من چه حاصلخیزم‌
خاک من پر دارد
می پرم  با باد
گرد وخاکی شده ام 
روی کفش و پایت
من پر از پروازم

تومرا می خوانی
 درشبی پنهانی؟
پیله ام باز شده 
شوق پروانگی دارم با تو
عمر یک روزه ی من
شهدچشمان تو را می خواهد
پر پروانگی ام را بگشا
من پر از پروازم

تو مرا می خوانی،
در شبی پنهانی؟
یک کبوتر روی سجاده ی توست
نکند من باشم 
زائر بی رمق چشمانت 
جفت حوض آبی 
حوض پیراهن تو 
پر خود می شویم 
زائر صحن نگاهت شده ام 
وبه رضوان تو می اندیشم
من پراز پروازم

تو مرا می خوانی،
 در شبی پنهانی؟
دفتری دارم 
بال وپر دارد
بال او شعر وپرش قافیه است
او رسیده
پشت ایوان نگاهت  
لب  تاقچه چشمانت  
شعر من هلهله است
وبه رقص آورده 
موج موهایت را
من پر از پروازم 

با تو هستم 
آیا 
تو مرا می خوانی
 در شبی پنهانی؟
من پر از پروازم.

اکرم احمدی 

دست هایت

شنبه, ۱ دی ۱۴۰۳، ۱۰:۵۶ ب.ظ | اکرم احمدی | ۰ نظر

دست هایت بوی گندم می دهد

بوی دنیایی تفاهم می دهد

بر سپهر بی کران روی تو

بادهایی از صبا بر موی تو

چشمهایت یک غزال بی صدا

ابر و باران و شبی بی انتها
لب به لب چون میگذاری بی صدا

نغمه ها پیدا شود با هر ندا

تو نباشی شعر من عصیان کند
این دلم با حسرتت طوفان کند.

شاعر : اکرم احمدی ، کتاب طلوع یک رویا

معبد چشمان تو

شنبه, ۱ دی ۱۴۰۳، ۱۰:۵۳ ب.ظ | اکرم احمدی | ۰ نظر

شعر معبد چشمانت

نواخته شد؛

در ناقوس نفس هایم

من راهبه ی دیر تو هستم

بگو تا معبد چشمانت 

چقدر راه است؟

نفس مسیحایی شدی

به مرگ آرزوهایم

صلیب عشقت، 

گردن آویز ابدیست برایم
حال بگو

با من سخن بگو

آنسان که ناقوسها نواخته میشوند و
آتشکده ها روشن...

با من سخن بگو ، از من!

 

اکرم احمدی ، کتاب طلوع یک رویا

خنیاگر شب های من

شنبه, ۱ دی ۱۴۰۳، ۱۰:۴۵ ب.ظ | اکرم احمدی | ۰ نظر

ای سرا پرده تو بستر خاموش تنم

در نهان خانه ی تو وصله به آغوش منم

اگر از شب تو بپرسی که چرا بیدارست

خوب گوید :"که هم آغوش من بیمارست"

درسفر کردن تو مست وخرابم امشب
تو بیا ساقی شب چون می نابم امشب

کاش خنیاگر شبهای من امشب نرود

صبح اگر رفتن او هست خدایا ندمد


اکرم احمدی 

 

نوشین لب

شنبه, ۱ دی ۱۴۰۳، ۱۰:۴۲ ب.ظ | اکرم احمدی | ۰ نظر

 

نوشین لبم در خواب خوش، بیتاب رویش گشته ام 

آذین زدم شب را به دل، مدهوش مویش گشته ام

دانم که در خوابست و من عاقلترین دیوانه ام

بی تاب او، بیخواب او، آواره ی میخانه ام

من با شراب چشم او مستانه ی بوسیدنم
در بستر تاریک شب امشب غزل آبستنم

 

اکرم احمدی ، کتاب طلوع یک رویا

آتش جان ها

شنبه, ۱ دی ۱۴۰۳، ۱۰:۳۹ ب.ظ | اکرم احمدی | ۰ نظر

ای مهرتو درجان ها،آغوش توبستان ها

من درشب هجرانت ،دردام شبستان ها

گویند حذر باید از روی تو ای ماهم 

دوری نگه باید از چشم تو ای شاهم 

گویند که زنجیرست آن زلف پریشانت 
درحجله یک حوراست، آن صورت عریانت

آشفته ی تنهایم ،درحجله ی جانی تو 

عریانی روحم را، تن پوش نهانی تو 

گم گشته آن رویم ،دل بسته به یک مویم 

ای شب تو بدان این را آغوش که راجویم
او آتش جان ها هست نزدیک نشوجانا

این حرف رقیبانست دوری نکنم یارا

گرآتش جان هایی پس این خنکی ازچیست 

من مست گلستانم، این بوی گلاب ازکیست

شاعر: اکرم احمدی