اکرم احمدی

شاعر و نویسنده

اکرم احمدی

شاعر و نویسنده

اکرم احمدی

سلام .من اکرم احمدی با نام هنری قلمدون هستم. این نام هنری را دوست مهربان عزیزم برایم انتخاب کرد . در شهر زیبا و کوهستانی خرم آباد زندگی می کنم. شهری در میانه رشته کوه های بلند که رودی بزرگ در وسط آن جریان دارد و دو دریاچه در دوسوی شهر آن را به بهشتی زیبا مبدل کرده است.
در هشتم تیرماه ۱۳۶۲ درست در دامنه یک کوه بلند در خیابان شریعتی متولد شدم.
کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی دارم و عاشق ادبیات شیرین فارسی هستم.
سر سوزن ذوقی و دستی به قلم دارم.سال هاست به فعالیت آموزشی در عرصه ادبیات فارسی ( داستان نویسی ، شعر ، علوم و فنون ادبی و فارسی در دوره های ابتدایی و دبیرستان و ...) مشغولم.
🌹از اینکه به وبلاگ من آمدید ودست نوشته هایم را می خوانید، تشکر می کنم.🙏
در صورت تمایل به بهره مندی از دوره های حضوری و مجازی نویسندگی و شعر تماس بگیرید.
شماره تماس : 09016616582

نویسندگان

۲۳ مطلب در تیر ۱۴۰۱ ثبت شده است

شب بوی تو را آورد

شنبه, ۲۵ تیر ۱۴۰۱، ۰۱:۳۴ ق.ظ | اکرم احمدی | ۰ نظر

کتاب رقص خیال

شنبه, ۲۵ تیر ۱۴۰۱، ۰۱:۳۲ ق.ظ | اکرم احمدی | ۰ نظر

مجموعه داستان کوتاه رقص خیال نوشته نویسندگان انجمن نویسندگان ایران 

نویسنده ۲۰ داستان اول : اکرم احمدی 

ساده گفتی ....

شنبه, ۲۵ تیر ۱۴۰۱، ۰۱:۳۰ ق.ظ | اکرم احمدی | ۰ نظر

من هق هق یک گریه ، از ساغر غم مستم

شنبه, ۲۵ تیر ۱۴۰۱، ۰۱:۲۹ ق.ظ | اکرم احمدی | ۰ نظر

من شعله فانوسم ، جامی زبلا توشم

شنبه, ۲۵ تیر ۱۴۰۱، ۰۱:۲۶ ق.ظ | اکرم احمدی | ۰ نظر

سهمم از تو خواب هایی بود که تعبیر نشد و

شنبه, ۲۵ تیر ۱۴۰۱، ۰۱:۲۵ ق.ظ | اکرم احمدی | ۰ نظر

بی مهابا مبتلا شدم ، به درد نبودنت

شنبه, ۲۵ تیر ۱۴۰۱، ۰۱:۱۹ ق.ظ | اکرم احمدی | ۰ نظر

روح من گلدون تو

دوشنبه, ۲۰ تیر ۱۴۰۱، ۰۳:۵۳ ب.ظ | اکرم احمدی | ۰ نظر

خنده ات بوی اقاقی دارد

دوشنبه, ۲۰ تیر ۱۴۰۱، ۰۳:۰۷ ب.ظ | اکرم احمدی | ۰ نظر

من به نوشیدن لبخند تو می اندیشم


من به آن لمس نگاهت در شب


صبح مدهوش شدم


عطر مهر تو مرا باز رسید


تشنه ی مهر توأم


طرح خندیدن تو باز تماشا دارد


خندهات بوی اقاقی دارد


بوی بوسیدن تو


باز جاری شده است


لابه لای دفتر...


دفتر شعر تو را میخواند


واژه ها خیس شدند


اشک من منتظر دیدن توست.

 

شاعر : اکرم احمدی، کتاب طلوع یک رویا

و شعر مرهمی بر زخم هایم

دوشنبه, ۲۰ تیر ۱۴۰۱، ۰۳:۰۳ ب.ظ | اکرم احمدی | ۰ نظر

شعر چشمان تو

دوشنبه, ۲۰ تیر ۱۴۰۱، ۰۲:۰۹ ب.ظ | اکرم احمدی | ۰ نظر

شب رسبد از راه

 

باز چادرش را انداخت

 

روی یک قاصدک خفته به ناز

 

روی زیبایی یک پروانه

 

روی پرهای کبوتر

 

روی یک بستر گل با غنچه

 

آری انداخته بود

 

روی تنهایی  یک زن در تخت

 

روی یک وحشت لبریز از درد

 

روی یک برگ گل نارون پیر

 

  روی کاج زمین افتاده

 

روی یک زخم به خون آغشته

 

چادر مشکی خود را ناگه

 

روی چشمان من انداخته بود

 

خفته اما بیدار 

 

پی تو در آن شب

 

ته یک کوچه ظلمت بودم

 

و درآن تاریکی

طرح چشمان تو را می دیدم

 

تو پر از حادثه و

 

من پر از وحشت و درد

 

  به در خانه تو راهی نبود

 

رانده خانه چشمت بودم

 

بوی تو می آمد

 

 زیر عطر گل یاس

 

من نفس هایم را

 

بانگاه تو پر از دل کردم

 

ناگهان حرف زدی

 

تو غم انگیز ترین شعر جهان را گفتی

 

ان نگاهت غزلی تازه سرود

 

غزل شب زده تنهایی

 

که دلت را برده و

دلت در دل او محبوس است

 

تا نگاهت کردم

 

تو در آن تاریکی محو و تاریک شدی

 

من شنیدم غزلت را و

 

قسم بر تمش پنجره ها

 

بر دل ساده ی امواج

 

بر سر انگشت نسیم

 

روی موهای او با غمزه و ناز

 

برتمام هستی

 

که تو را خوب شنیدم در شب

 

چه بخواهی و چه نه !

 

شعر چشمان تو را خواندم و از بر کردم

 

اکرم احمدی ، کتاب طلوع یک رویا

شاخه بید ( شهید)

دوشنبه, ۲۰ تیر ۱۴۰۱، ۱۰:۴۶ ق.ظ | اکرم احمدی | ۰ نظر

کوچه را امشب چراغان کرده اند


شهر راهم خیس باران کرده اند


گفته اند امشب نگاری میرسد


یک صبا همچون بهاری میرسد


گفته اند این بار در میدان مین


یک پلاک افتاده آنسوی زمین


یک کبوتر لانه کرده بی پناه


لای یک جمجمه ای مانند ماه


مادرش ده ساله چشمش بر درست


خواهرش گفته که نامش حیدرست


یک پدر دارد که چون آتشفشان


او به ره مانده به در با صد نشان


مادرش امشب چه نورانی شده


با پدر در کوچه ها راهی شده


خواهرش گوید همه آماده اید


خوب دانم بهر حیدر مانده اید


دوستانش غرق اشکی بی صدا


سوز دل خوردند و گفتند ای خدا

 

حیدر امشب می رسد اینجا چو مهر

 

کوچه هم خورشید دارد در سپهر

 

ناگهان نوری ز کوچه شد پدید

 

آمبولانس آمده با یک شهید

 

مادرش گفت ای خدا حیدر رسید

 

پس بیاور دخترم اسپند و بید

 

چادرش افتاد و در کوچه دوید

 

 در میان کوچه به حیدر رسید

 

استخوان ها در میان پرچمی

 

 زیر تابوتش گرفته عالمی 

او سبزترین خواب جهان بود ، که رفت

دوشنبه, ۲۰ تیر ۱۴۰۱، ۰۹:۴۲ ق.ظ | اکرم احمدی | ۰ نظر

کوچ

يكشنبه, ۱۹ تیر ۱۴۰۱، ۱۱:۲۹ ق.ظ | اکرم احمدی | ۰ نظر

وقت کوچیدن بود


ته دهلیز زمان


پشت آونگ نگاری ز صدا


همسفرها همه جولان بسته 


و شبی سرد در این حسرتها


ناگهان در دل خاک افتادم


قفس تن به زمین رفت و صدایی می گفت:


"ای پرنده پیِ پرواز پرت را بگشا مرگ رسید"


جرعه ای از نفسم را خوردم


و دگر هیچ نفهمیدم من


چون پرنده پی پرواز شدم


لب یک طاقچه منزل کردم


روی آیینه ی اعمال خودم را دیدم


چه عجیب و چه غریب


در پی موسم هجرت بودم


اکرم احمدی ، کتاب طلوع یک رویا 

ساغر

يكشنبه, ۱۹ تیر ۱۴۰۱، ۱۱:۲۸ ق.ظ | اکرم احمدی | ۰ نظر

نوشین لبم در خواب خوش، بیتاب رویش گشته ام 


آذین زدم شب را به دل، مدهوش مویش گشته ام


دانم که در خوابست و من عاقلترین دیوانه ام


بیتاب او، بیخواب او، آواره ی میخانه ام


من با شراب چشم او مستانه ی بوسیدنم


در بستر تاریک شب امشب غزل آبستنم

 

اکرم احمدی ، کتاب طلوع یک رویا

غمت اوح شکوفایی

يكشنبه, ۱۹ تیر ۱۴۰۱، ۱۱:۱۲ ق.ظ | اکرم احمدی | ۰ نظر

نقابت را که برداری جهان من تماشاییست


نگو من را نبین، باران چشمم بی تو دریاییست


کنار شعله های شب، تب تاریکی ام پیداست


تو را گر گم کنم روزی، جهانم شوم و بی معناست


میان میله های غم، اسارت با تو آزادیست


غمت اوج شکوفایی ، برای شعر تنهایی ست


میان واژه ها امشب برای تو چه غوغایی ست


شده شعری تمام من، جهان من تماشایی ست

اکرم احمدی ، کتاب طلوع یک رویا

آتش یخ بسته

يكشنبه, ۱۹ تیر ۱۴۰۱، ۱۱:۰۸ ق.ظ | اکرم احمدی | ۰ نظر

من شعله ی فانوسم، جامی ز بلا نوشم


ای ماتم و درد امشب، مهمان تو آغوشم


باران زده ای تنها، من زاده ی جادویم


ای شب، شب بی پروا، آغوش تو را جویم


من کوه پراز دردم، بر قله ی عصیانم


من آتش یخ بسته، در قعر زمستانم


من بی کس و سرگشته، با درد چه محشورم


در پیچ و خم دنیا، من وصله ی ناجورم


در حسرت یک خنده، زخمی شده ای هستم


من هق هق یک گریه، از ساغر غم مستم


شلاق به تن خورده، چشم ودل من سازم 


من زنده، ولی مرده، خونین و پر از رازم

اکرم احمدی، کتاب طلوع یک رویا

ساقی شب

يكشنبه, ۱۹ تیر ۱۴۰۱، ۱۱:۰۳ ق.ظ | اکرم احمدی | ۰ نظر

ای سرا پرده تو بستر خاموش تنم


در نهان خانه ی تو وصله به آغوش منم


اگر از شب تو بپرسی که چرا بیدارست


خوب گوید :"که هم آغوش من بیمارست"


درسفر کردن تو مست وخرابم امشب


تو بیا ساقی شب چون می نابم امشب


کاش خنیاگر شبهای من امشب نرود


صبح اگر رفتن او هست خدایا ندمد

 

اکرم احمدی ، کتاب طلوع یک رویا 

شقایق

يكشنبه, ۱۹ تیر ۱۴۰۱، ۱۱:۰۰ ق.ظ | اکرم احمدی | ۰ نظر

لابه لای دفترم من را ببین


جان من را از درخت شعر چین


در فراسوی بهار دیدنت


من شدم دیوانه ی بوییدنت


میوهه ای واژه هایم نوش تو


برگ سبز دست من آغوش تو


ای شقایق ای نگاه مهربان


یاد تو هر لحظه سوی من روان


مهربانم ای امید جان فزا


رقص شعرم پیش چشمانت رها


چون بیندازی نگاهی سوی من


با صبا همره شود گیسوی من


ای قرارِ بی قراری، خواب من


هر شبم با توست ای مهتاب من

 

اکرم احمدی کتاب طلوع یک رویا

بوی تو

يكشنبه, ۱۹ تیر ۱۴۰۱، ۱۰:۲۸ ق.ظ | اکرم احمدی | ۰ نظر

خواستم باور کنم نبودت را 

شب بوی تو را آورد 

نفس کشیدم 

رفتی در اعماق جانم 

راه افتادم 

دهانم ، دست هایم ، چشم هایم بوی تو را می داد .

رهگذری از من سراغت را گرفت 

اکرم احمدی 

تو رامن اولین باری که دیدم

يكشنبه, ۱۹ تیر ۱۴۰۱، ۱۰:۲۵ ق.ظ | اکرم احمدی | ۰ نظر

تو را من اولین باری که دیدم


چنان آهوی وحشی من رمیدم


تمام راه دنیا را دویدم


به مهتاب شب دنیا رسیدم


به او گفتم " نمی خواهم تو را آه


دل من یافت ماهش را، در این ماه"


شنید ماه جهان این گفته ها را


کمی خندید و گفت ناگفته ها را


"بدان من از سیاهی پر غبارم


و این نور از شهم، خورشید دارم "


تو هم مجنون یک لیلی نگاری


بگو، نور از کجا کرده ست عاری


سری جنباندم و گفتم به محنت:

"که ماه من ندارد بر تو رغبت


اگر در بند طوفان است و در تب


برای من شکفته در دل شب 


تورا هرگز نبوده عاشقی، ماه


ولی ماه من از عشقم، شده ماه" 

اکرم احمدی

کتاب طلوع یک رویا

تماشایی ترین نقش جهان

يكشنبه, ۱۹ تیر ۱۴۰۱، ۰۲:۴۹ ق.ظ | اکرم احمدی | ۰ نظر

تماشایی ترین نقش جهان است


شعاع نرگس چشم سیاهت


میان بستر گلهای وحشی


تمام بادها، مست نگاهت


در آغوش چمن ها خسته دیدم


تو را همچون گرفتار سرابی


تو را مانند یک پروانه دیدم


میان گلشن اما در حبابی


تو یک آغوش پاک و بوسه ای ناب


تو آن آهو وش شیدای هستی


به غیر از تو چه خواهم از خدا من


تویی زیباترین غوغای مستی

اکرم احمدی  کتاب طلوع یک رویا

کافه شعرم

يكشنبه, ۱۹ تیر ۱۴۰۱، ۰۲:۴۶ ق.ظ | اکرم احمدی | ۰ نظر

کافه ی شعرهایم

در خیابان تو رونق دارد

قهوه ی چشم تو شیرین شده است

فال تنهایی من

ته یک فنجان است

مثل نقشی مبهم

کافه ی شعرهایم

باز خالی شده است 

پای میز دل من

تو مثال شب شیدا شده ای 

ماه من، غرق تماشا شده ای

روی یک نیمکتی ،ساعت ها

چون شب برفی یلدا شده ای

شیوه چشم تو دیدن دارد.

کافه شعرهایم

پر از آهنگ شده است

با همان ضبط قدیمی بزرگ

که صدایش به تو میماند آه

روی امواج غزلها جاریست

و تن گیتارت

باز چسبیده به آغوش دلم

کافه شعر هایم 

چند مریم دارد

روی یک گلدان

که پر از نقش اقاقی ها است 

چتی تو اینجا هست

در همین کافه دنج

اکرم احمدی ، کتاب طلوع یک رویا