شاخه بید ( شهید)
دوشنبه, ۲۰ تیر ۱۴۰۱، ۱۰:۴۶ ق.ظ |
اکرم احمدی
|
۰ نظر
کوچه را امشب چراغان کرده اند
شهر راهم خیس باران کرده اند
گفته اند امشب نگاری میرسد
یک صبا همچون بهاری میرسد
گفته اند این بار در میدان مین
یک پلاک افتاده آنسوی زمین
یک کبوتر لانه کرده بی پناه
لای یک جمجمه ای مانند ماه
مادرش ده ساله چشمش بر درست
خواهرش گفته که نامش حیدرست
یک پدر دارد که چون آتشفشان
او به ره مانده به در با صد نشان
مادرش امشب چه نورانی شده
با پدر در کوچه ها راهی شده
خواهرش گوید همه آماده اید
خوب دانم بهر حیدر مانده اید
دوستانش غرق اشکی بی صدا
سوز دل خوردند و گفتند ای خدا
حیدر امشب می رسد اینجا چو مهر
کوچه هم خورشید دارد در سپهر
ناگهان نوری ز کوچه شد پدید
آمبولانس آمده با یک شهید
مادرش گفت ای خدا حیدر رسید
پس بیاور دخترم اسپند و بید
چادرش افتاد و در کوچه دوید
در میان کوچه به حیدر رسید
استخوان ها در میان پرچمی