وقت کوچیدن بود
ته دهلیز زمان
پشت آونگ نگاری ز صدا
همسفرها همه جولان بسته
و شبی سرد در این حسرتها
ناگهان در دل خاک افتادم
قفس تن به زمین رفت و صدایی می گفت:
"ای پرنده پیِ پرواز پرت را بگشا مرگ رسید"
جرعه ای از نفسم را خوردم
و دگر هیچ نفهمیدم من
چون پرنده پی پرواز شدم
لب یک طاقچه منزل کردم
روی آیینه ی اعمال خودم را دیدم
چه عجیب و چه غریب
در پی موسم هجرت بودم
اکرم احمدی